شب مهتاب
اوایل گل سرخ است و انتهای بهار
نشسته ام سر سنگی، کنار یک دیوار
جوار درّهی دربند و دامن کهسار
فضای شمران، اندک، ز قربِ مغرب، تار
هنوز بُد اثر روز، بر فراز «اوین»
نموده در پس کُه، آفتاب، تازه غروب
سواد شهرری، از دور، نیست پیدا خوب
جهان نه روز بود در شُمَر، نه شب محسوب
شفق ز سرخی، نیمیش، بیرق آشوب
سپس ز زردی، نیمیش، پردهی زرین
چو آفتاب پس کوهسار، پنهان شد
ز شرق، از پس اشجار، مه نمایان شد
هنوز شب نشده، آسمان چراغان شد
جهان ز پرتو مهتاب، نورباران شد
چو نوعروس، سفیداب کرد روی زمین
نشستهام به بلندی و پیش چشمم باز
به هر کجا که کند چشم کار، چشمانداز
فتاده بر سر من فکرهای دور و دراز
بر آن سرم که کنم سوی آسمان پرواز
فغان که دهر به من پر نداده، چون شاهین
فکنده نور مه از لابلای شاخهی بید
به جویبار و چمنزار، خالهای سفید
بسان قلب پر از یاس و نقطههای امید
خوش آنکه دور جوانی من، شود تجدید
ز سی، عقب بنهم پا، به سال بیستمین
به ابر پاره، چو مه، نور خویش افشاند
بسان پنبهی آتشگرفته، میماند
ز من مپرس که کبکم خروس میخواند
چو من ز حسن طبیعت، که قدر میداند
مگر کسان چو من، موشکاف و نازکبین
حباب سبز چه رنگست شب، ز نور چراغ؟
نموده است همان رنگ، ماه، منظر باغ
نشان آرزوی خویش، این دل پرداغ
ز لابلای درختان، همی گرفت سراغ
کجاست آنکه بیاید، مرا دهد تسکین
« میرزاده ی عشقی»
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو در فکرها، آواز مرگی ساختهام که هر وقت در کوچهمان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند ” چه کسی مرده است؟
” چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تورا برای مردگان ما نازل کرده است.
قرآن! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه
نشین در افکار ، مبدل کردهام.
یکی ذوق میکند که تو را بر روی برنج نوشته، یکی ذوق میکند که تو را
فرش کرده، یکی ذوق میکند که تو را با طلا نوشته، یکی به خود میبالد که
تو را درکوچکترین قطعه ممکن منتشر کرده و … آیا واقعا خدا تو را فرستاده
تا موزه سازی کنیم؟
قرآن! من شرمنده توام اگر حتی آنان که تو را می خوانند و ترا می شنوند،
آن چنان به پایت مینشینند که خلایق به پای موسیقیهای عادی مینشینند.
اگر چند آیه از تو را به یک نفس ، بخوانند کسانی که گوش میدهند ،
فریاد می زنند ” احسنت …! ” گویی مسابقه نفس است …
قرآن! من شرمنده توام اگر خیال میکنیم که یک فستیوالی .
حفظ کردن تو با شماره صفحه، خواندن تو از آخر به اول، یک معرفت است
یا یک رکورد گیری؟ ای کاش آنان که تو را حفظ کردهاند،
حفظ کنی، تا این چنین تو را اسباب مسابقات نپندارند.
خوشا به حال هر کسی که دلش رحلی است برای تو...
«برگرفته از وبلاگ گذر ایام»
پ.ن:قدر آیینه بدانیم چو هست نه در آن موقع که افتاد وشکست!