ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
یکی بود یکی نبود،
چهار شمع به آهستگی می سوختند و در محیط آرامی صدای صحبت آنها به گوش می رسید:
شمع اول گفت: ” من صلح و آرامش هستم، اما هیچ کسی نمی تواند شعله ی مرا روشن نگه دارد.
من باور دارم که به زودی می میرم...“
سپس شعلهَ صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.
سپس با وزش نسیم ملایمی، ایمان نیز خاموش گشت.
شمع سوم با ناراحتی گفت: ”من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم. انسان ها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده اند و اهمیت مرا درک نمی کنند. آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود عشق بورزند...“
طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد.
کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید.
”چرا شما خاموش شده اید، شما قاعدتا باید تا آخر روشن بمانید . “
سپس شروع به گریه کرد .
”نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم، ما می توانیم بقیه شمع ها را دوباره روشن کنیم.
مـن امـــید هستم !“
به حول و قوه الهی وبه کمک شمع امید دوباره قلم به بلاگ نویسی کشیده ام،امید است که هر وقت قدمی رنجاندید و سری به بلاگ حقیر ما زدید ،ما را از نظرات ارزشمندتان محروم ننمائید و هر چه به ذهنتان از هر کجای بلاگ اعم از قالب ،مطالب و... خطور کرد دریغ نکرده و در بخش نظرات صریحا مرقوم کنید.
نور امید هرگزاز زندگیتان خاموش مباد!
زنده باد کورررووووش!
اونوقت ی سوال ؟
با توجه به مطلب جالبتون
این شمع های سخنگو رو از کجا میشه تهیه کرد؟
سلام
قدم رنجه فرمودید و به وبلاگ محقر ما سری زدید.
والا خودمم نمیدونم!
حالا اگه شمع آخری از همه زود تر خاموش شد چیکار باید کرد؟
به نویسنده ای گفتند اگه بخوای یک کتاب صد صفحه ای راجع به امید بنویسی چی مینویسی؟
گفت: نود و نه صفحه رو سفید میذارم و در آخر صفحه ی صد ام مینویسم امید آخرین چیزی است که از بین میرود.
ممنون که سر میزنین مرسی از لطفتون
خاهیشدلم
من اگه ازون شمع ها بیدا کردم خبر میدم
حتما خبر بدین!