من ِما

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست ،او جانشین همه ی نداشتن هاست!

من ِما

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست ،او جانشین همه ی نداشتن هاست!

غزلی از استاد شهریار


امشب ای  ماه به درد دل من تسکینی

آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی


کاهش جان تومن دارم و من میدانم

که تو از دوری خورشید چه ها می بینی


تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی


هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی


همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند

امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی


من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توهم آینه بخت غبار آگینی


باغبان خار ندامت به جگر میشکند

برو ای گل که سزاوار همان گلچینی


نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید

که کند شکوه ز هجران لب شیرینی


تو چنین خانه کن و دل شکن ای باد خزان

گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی


کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد

ای پرستو که پیام آور فروردینی


شهریارا اگر آیین محبت باشد

چه حیاتی و چه دنیای بهشت آیینی



«شهریار ملک ادب»



وصف

  علم آموزی

  

       تا حالا نمیدونم به این فکر کردین که این همه ما جون می کَنیم تو راه کسب علم و دانش. اووو از پیش دبستانی شروع میشه ،هی بکوب بکوب سه دوره امتحانات به اصطلاح نهایی رو ضربه فن کن بعد بیای برسی به غول بی شاخ و دمی به نام (آزمون سراسری) شب و روز چشمات و بذار که قبول شی ،به زعم محال قبول شدی و وارد دانشگاه هم شدی !آخرش که چی!؟الان فکر کن لیسانس دستته،از 14-15سال درسی که خوندی چی فهمیدی؟نه واقیتش چی فهمیدین؟

حالا غرضم از این مقدمه این بود که تو عالم خودم به یه چیزایی رسیدم،مثلا اینکه از کل دوره دیپلم به جز چندتا کلمه ی پر کاربرد زبان هیچچی یادمون نیست یا اینکه بچه هایی که تو دبیرستان ریاضی خوندن به جز اینکه هی به خوردشون  Xو Yدادن چیزی نفهمیدن و ادبیاتی ها و فنی ها غیرهم ذلک هم به همین منوال ،چیزی به اسم علم درنیافتن!

پس ما از کنار هم قرار دادن اینا به دو چیز می رسیم:

یا همه ی افرادی که تحصیل دانش می کنن بلا به نسبت جنابان ،امّل و خنگول تشریف دارند

ویا اینکه ایراد از جای دیگری ست که میدونم همتون به اون کاملا اشرافیت دارید .

بگذریم

 خلاصه ما بعد از طیِ دوره های عرض شده رسیدم به دانشگاه به این امید که می ریم زیر سایه ی یه ارگان بزرگتر و طبق شنیده ها با مسئولیت تر امّا ای دریغ از خیال های خام،این جا هم که یکم ریز میشم می بینم که شدیم بلا نسبت موش آزمایشگاهی!

چطور؟

عرض می کنم حضور انورتون

واللا از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهان ،ما هر ترمی که تا به امروز گذراندیم یا همون پاس کردیم افتخار این رو داشتیم که در تلمّذ یک الی دو استاد صفری باشیم و آزمایشات ونظر سنجی ها نسبت به اساتید صفری جمع آوری شده و اگر مورد مقبول گردد از ترم بعد تلمیذان بیشتری افتخار تلمّذی وی را داشته باشند.

آخه لا کردارا این استادا پدر مارو در میارن ،یکی به فکر ما نیست ،راستی یاد استاد صفری ای افتادم که ترم پیش داشتیم هم اسم پایه گذار تروریست بود که پس از تلاش های بی شائبه در تدریس خوشبختانه موفق به احراز تاییده نشد .و فقط چوب بی تجربگی اش به سر ما کوفته شد!

حالا اینا رو که گفتم تو سطح تحصیلات عالیه هست،قضاوت کنید ببینید تو سطح دانیه دیگه چه خبره؟

زیاد تو فکر نرین

    به قول سربازایی که تو برجک دارن از خیل عظیم غصه میتّرکن ؛

                               چون می گذرد غمی نیست


امید

یکی بود یکی نبود،

چهار شمع به آهستگی می سوختند و در محیط آرامی صدای صحبت آنها به گوش می رسید:

 

 

شمع اول گفت: ” من صلح و آرامش هستم، اما هیچ کسی نمی تواند شعله ی مرا روشن نگه دارد.

من باور دارم که به زودی می میرم...“

سپس شعلهَ صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.


شمع دوم گفت: ”من ایمان هستم . برای بیشتر آدم ها  دیگردر زندگی ضروری نیستم،  پس دلیلی وجود ندارد که روشن بمانم...“

سپس با وزش نسیم ملایمی، ایمان نیز خاموش گشت.

 


شمع سوم با ناراحتی گفت: ”من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که دیگر روشن بمانم. انسان ها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده اند و اهمیت مرا درک نمی کنند. آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود عشق بورزند...“

طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد.

 


ناگهان...

 کودکی وارد اتاق شد و سه شمع خاموش را دید.

”چرا شما خاموش شده اید، شما قاعدتا باید تا آخر روشن بمانید . “

سپس شروع به گریه کرد .


آنگاه شمع چهارم گفت:

 ”نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم، ما می توانیم بقیه شمع ها را دوباره روشن کنیم.

مـن امـــید هستم !“

 

با چشمانی که از اشک و شوق می درخشید ، کودک شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد .

 

سلام

 به حول و قوه الهی وبه کمک شمع امید دوباره قلم به بلاگ نویسی کشیده ام،امید است که هر وقت قدمی رنجاندید و سری به بلاگ حقیر ما زدید ،ما را از نظرات ارزشمندتان محروم ننمائید و هر چه به ذهنتان از هر کجای بلاگ اعم از قالب ،مطالب‌ و... خطور کرد دریغ نکرده و در بخش نظرات صریحا مرقوم کنید.

 

نور امید هرگزاز زندگیتان خاموش مباد!