ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
در اضطراب چه شبها که صبح شان گم شد
چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد
چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید
و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد!
چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید
ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه هـا گم شد
چه هفتهها که رسید و چه هفتهها که گذشت
شمـارشی کــه خلاصـه بـه چـنـد و چـنـدم شد
و هـفـتـهای که فـقـط ریـشه در گذشتن داشت
بـرای شعـله کـشیـدن بـه خـویـش هـیـزم شد
نـه شنـبـه و نـه بـه جـمـعـه، نـه هیـچ روز دگر
در انتــظار تـو قـلـبـی پـــر از تـلاطـــــم شد !؟
کـــدام جــمـعـه مـــوعـــود میزنـی لـبـخـنـد
بـه این جـهـان کـه پـر از قـحطی تبسم شد؟
بــرای آمــدنـت جـــمــعــهای مـعـــیــن کـــن
کـه هـفتـهها همـهشـان خـالی از تـرنـم شد
چه جمعه ها که یک به یک غروب شــد نیامدی
چه بغــضها که در گلــــو رسوب شد نیامــــــدی
خـلـیـل آتـشـین سخن تبــر به دوش بت شـکن
خدای ما دوبــــاره ســــنگ و چوب شد نیامــدی
برای مـا که خسـته ایــم و دل شکســته ایم نه
ولی برای عــده ای چه خــوب شد نیــــــامـدی
تمـام طـول هـفـته را در انتـــــظار جمــــــــعه ام
دوباره صبح ظــهر نه غـــروب شـــــد نیامــــــدی!
«مهدی جهاندار»
آقا سرقت ادبی دیگه تا چه حد؟
شاعر این شعر کیه؟
خودت؟
دمت گرم!!
من و شعر گفتن!
از مهدی جهاندار هستش