ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
روزی با گروهی از بزرگان در کشتی نشسته بودیم. قایقی که به دنبال ما در حرکت بود غرق شد. دو برادر در آن بودند و اسیر گرداب شدند.. یکی از بزرگان که در کشتی بود به یکی از کشتیبانان گفت، اگر این دو را از آب بگیری برای نجات هرکدام پنجاه دینار به تو می دهم. مرد در آب پرید و یکی را نجات داد و دیگری غرق شد. گفتم ، چون او عمرش به پایان رسیده بود در نجات او تأخیر کردی و در گرفتن دیگری شتاب.
مرد گفت، در گفتۀ شما شکی نیست اما من برای نجات این فرد بیشتر تمایل داشتم زیرا روزی در بیابان مانده بودم و او مرا بر شتر سوار کرد و از بیابان نجات داد در صورتی که از آن یکی، در کودکی تازیانه ای خورده بودم.
به حقیقت که خداوند راست می گوید که فرمود: ( هرکس عمل نیکی انجام دهد نتیجه اش به خودش باز می گردد و اگر بدی کند از عواقب آن در امان نخواهد ماند.)
تا توانی درون کس مخراش کاندر این راه خارها باشد
کار درویش و مستمند بر آر که تو را نیز کارها باشد
به نظرم سعدی صبحونه نخورده بوده
درس بزرگتر این بود که:
مرد اول در نجات کسی میکوشید که به او در کودکی تازیانه زده بوده!
اون یکی رو هم من نجات میدادم
منم اونجا بودم
اما سعدی چون صبحونه نخورده بود منو ندید و من توو حکایت نیستم
مهم نیس
من که بودم
حالا بنویسه یا ننویسه
حرف من از این کامنت چی بود؟
کلا یا من مطلبایی که میذارم چرت و پرته
یا این که...
تا توانی دلی بدست آور دل شکستن هنر نمی باشد
خیلی خوب
واقعا اینطوری ها
سلام عاطف خان