ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن
شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن
دارم سر پرواز در آفاق تو، ای یار
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن
عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن
صد دانه به دل دارم و یک گل به سرم نیست
باران من خاک شو و بارورم کن
افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن
پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن
شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژه ی تو، مختصرم کن
«حسین منزوی»
چنان گرفته تو را بازوان پیچکی ام
که گویی از تو جدا نه که با تو من یکی ام
نه آشنایی ام امروزی است با تو همین
که می شناسمت از خواب های کودکی ام...
حسین منزوی
چه عجب!! آپ کردین ؛والا؛....
سلام؛ زیبا بود!خودتون که می دونین ارشده و خرخونیش دیگه !
چه شعر قشنگی...
موفق باشی تو خرخونیا
چشات قشنگ می بینه آبجی جان!
زنده باشی
فوق العاده ست
بهترین مطلبی که تو وبلاگت دیدم همین بود
خدا بیامرزتت منزوی!
بستگی به دید طرف داره ،اونقدرام فوق العاده نیستا !
قدم می رنجانید تشریف می آورید ،بازم سربزن!