من ِما

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست ،او جانشین همه ی نداشتن هاست!

من ِما

اگر تنهاترین تنها شوم باز خدا هست ،او جانشین همه ی نداشتن هاست!

نگرش

حقیقتی کوچک برای آنانی که می خواهند زندگی خود را صد در صد بسازند 
اگر
A B C D E F G H I J K L M N O P Q R S T U V W X Y Z
برابر باشد با
1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26
 
آیا برای خوشبختی و موفقییت تنها تلاش سخت کافیست؟
تلاش سخت (Hard work)
H+A+R+D+W+O+ R+K
8+1+18+4+23+ 15+18+11= 98 %
 
آیا دانش صد در صد ما را به موفقییت می رساند؟
دانش (Knowledge)
K+N+O+W+L+E+ D+G+E
11+14+15+23+ 12+5+4+7+ 5=96 %
 
عشق چگونه ؟
عشق (Love)
L+O+V+E
12+15+22+5=54 %
 
خیلی از ما فکر می کردیم که اینها مهمترین باشند ، مگه نه ؟!
پس چه چیز 100 % را می سازد ؟؟؟
 
پول (Money)
M+O+N+E+Y
13+15+14+5+25= 72 %
  
اینها کافی نیستند ، پس برای رسیدن به اوج چه باید کرد؟!
.
.
.
نگرش (Attitude)
1+20+20+9+20+ 21+4+5=100 %
 
آری
اگر نگرشمان را به زندگی ، گروه و کارمان عوض کنیم
زندگی 100%  خواهد شد
نگرش ، همه چیز را عوض می کند
نگاهت را تغییربده و چشمهایت را دوباره بشوی
همه چیز عوض می شود.


داستان عقاب...




عقاب می تواند تا70  سال زندگی کند.

ولی برای این که به این سن برسد باید تصمیم

دشواری بگیرد.




زمانی که عقاب به 40 سالگی می رسد:

چنگال های بلند و انعطاف پذیرش دیگر نمی

توانند طعمه را گرفته و نگاه دارند.




نوک بلند و تیزش خمیده و کند می شود.




شهبال های کهن سالش بر اثر کلفت شدن

پرها به سینه اش می چسبند و پرواز برای

عقاب دشوار می گردد.





در این هنگام ، عقاب تنها دو گزینه در پیش روی

دارد . یا باید بمیرد و یا آن که فرایند دردناکی را

که 150 روز به درازا می کشد پذیرا گردد.





برای گذرانیدن این فرایند، عقاب باید به نوک

کوهی که در آنجا آشیانه دارد پرواز کند .

در آنجا عقاب نوکش را آن قدر به سنگ می

کوبد تا نوکش از جای کنده شود.

پس از کنده شدن نوکش ، عقاب باید صبر کند تا

نوک تازه ای در جای نوک کهنه رشد کند ،

سپس باید چنگال هایش را از جای برکند.

زمانی که به جای چنگال های کنده شده،

چنگال های تازه ای درآیند ، آن وقت عقاب

شروع به کندن همه پرهای قدیمی اش می کند.



سرانجام ، پس از 5 ماه عقاب پروازی را که تولد

دوباره نام دارد،آغاز کرده...


و 30 سال دیگر زندگی می کند.





چرا این دگرگونی ضروری است ؟

بیشتر وقت ها برای بقا ، ما باید فرایند دگرگونی را آغاز کنیم .

گاهی وقت ها باید از خاطرات قدیمی، عادت های کهنه و سنت های گذشته رها شویم .

تنها زمانی که از سنگینی بارهای گذشته آزاد شویم می توانیم از فرصت های زمان حال بهره مند گردیم .

برای پرواز به آسمان ها،منتظر نمان که عقابی نیرومند بیاید و از زمینت برگیرد و در آسمان هایت پرواز دهد.بکوش تا پر پرواز به بازوانت جوانه زند و بروید و بکوش تا این همه گوشت و پیه و استخوان سنگین را که چنین به زمین وفادارت کرده است ،سبک کنی و از خویش بزدایی،آن گاه به جای خزیدن ،خواهی پرید.در پرنده شدن خویش بکوش و این یعنی بیرون آمدن از زندان های اسارت فردی و شخصی.


استاد و شاگرد

شاگرد از استادش پرسید: عشق چیست؟


استاد در جواب گفت:به گندم زار برو و پر خوشه ترین شاخه را بیاور.

اما ھنگام عبور از گندم زار به یاد داشته باش که نمی توانی به عقب برگردی تا
خوشه ای  بچینی.


شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتی طولانی برگشت.


استاد پرسید: چه آوردی؟


و شاگرد با حسرت جواب داد: ھیچ!


ھر چه جلوتر میرفتم خوشه ھای پر پشت تری می دیدم و به امید پیدا کردن پر پشت ترین تا انتھای گندم زار رفتم.


استاد گفت: عشق یعنی ھمین!


شاگرد پرسید: پس ازدواج چیست؟


استاد گفت: به جنگل برو و بلند ترین درخت را بیاور.

اما به خاطر داشته باش که باز ھم نمی تونی به عقب برگردی!!


شاگرد رفت و پس از مدت کوتاھی با درختی برگشت.

استاد از او ماجرا را پرسید و شاگرد در جواب گفت:
به جنگل رفتم و اولین درخت بلندی را که دیدم انتخاب کردم.
به سبب انکه ترسیدم اگر جلو بروم باز ھم دست خالی برگردم.


استاد گفت: ازدواج یعنی ھمین!




یادش به خیر...

 

   یادش به خیر دوره ابتدائی، کودکی 

        دل های کوچیک ،اما مهربونی داشتیم  

         آرزوهائی هم قد خودمون داشتیم 

         دوست های زیادی داشتیم 

         مشکلات کمی داشتیم  

           

  زنگ های املا مداد تراش کردن یادتون میاد(به این بهونه جمع می شدیم دور سطل آشغال)  

  خلاصه چه روزایی بود 

  چه زود گذشت 

  انگار همین دیروز بود 

  صد آفرین می گرفتیم 

  روزگار است این که گه عزت دهد گه خوار می دارد 

                                         چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد 

 

غزلی از استاد شهریار


امشب ای  ماه به درد دل من تسکینی

آخر ای ماه تو هم درد من مسکینی


کاهش جان تومن دارم و من میدانم

که تو از دوری خورشید چه ها می بینی


تو هم ای بادیه پیمای محبت چون من
سر راحت ننهادی به سر بالینی


هر شب از حسرت ماهی من و یک دامن اشک
تو هم ای دامن مهتاب پر از پروینی


همه در چشمه مهتاب غم از دل شویند

امشب ای مه تو هم از طالع من غمگینی


من مگر طالع خود در تو توانم دیدن
که توهم آینه بخت غبار آگینی


باغبان خار ندامت به جگر میشکند

برو ای گل که سزاوار همان گلچینی


نی محزون مگر از تربت فرهاد دمید

که کند شکوه ز هجران لب شیرینی


تو چنین خانه کن و دل شکن ای باد خزان

گر خود انصاف کنی مستحق نفرینی


کی بر این کلبه طوفان زده سر خواهی زد

ای پرستو که پیام آور فروردینی


شهریارا اگر آیین محبت باشد

چه حیاتی و چه دنیای بهشت آیینی



«شهریار ملک ادب»