-
بر آن سرم که کنم سوی آسمان پرواز
دوشنبه 29 خردادماه سال 1391 16:25
شب مهتاب اوایل گل سرخ است و انتهای بهار نشسته ام سر سنگی، کنار یک دیوار جوار درّهی دربند و دامن کهسار فضای شمران، اندک، ز قربِ مغرب، تار هنوز بُد اثر روز، بر فراز «اوین» نموده در پس کُه، آفتاب، تازه غروب سواد شهرری، از دور، نیست پیدا خوب جهان نه روز بود در شُمَر، نه شب محسوب شفق ز سرخی، نیمیش، بیرق آشوب سپس ز زردی،...
-
غم و شراب
یکشنبه 28 خردادماه سال 1391 10:06
گاهی یک بشکه شراب هم برای غم ها کارساز نیست...
-
خدایا!
دوشنبه 22 خردادماه سال 1391 14:27
خدایا ، تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده...
-
من شرمنده ام!
جمعه 19 خردادماه سال 1391 19:19
قرآن! من شرمنده توام اگر از تو در فکرها، آواز مرگی ساختهام که هر وقت در کوچهمان آوازت بلند میشود همه از هم میپرسند ” چه کسی مرده است؟ ” چه غفلت بزرگی که می پنداریم خدا تورا برای مردگان ما نازل کرده است. قرآن! من شرمنده توام اگر تو را از یک نسخه عملی به یک افسانه موزه نشین در افکار ، مبدل کردهام. یکی ذوق میکند...
-
راه هست حتی ...
پنجشنبه 18 خردادماه سال 1391 10:36
تونل ها می گویند : راه هست حتی در دل سنگ ...
-
از نا کجا !
جمعه 5 خردادماه سال 1391 17:08
آمدم شرح پریشانی بنویسم و اینکه زیر این سقف نیلگون و رنگ رنگ ،مردمانی که زندگی می کنن دچار چه گرفتاری ها و چه خوشی ها هستن! همه به نوعی در تلاش اند تا روزها رو به روزهای بعدی بفروشن آخرش هم هیچچی به هیچچی ! دیگه برا افراد نه خویشی مونده و نه خویشاوندی ،از دوست و آشنا فقط اسم مونده. آه ای روزگار نه خوبی عمه دیده ام نه...
-
طلب نور
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 10:01
درختان می گویند بهار پرندگان می گویند ، لانه سنگ ها می گویند صبر و خاک ها می گویند مصاحب و انسان ها می گویند «خوشبختی» امّا همه ی ما در یک چیز شبیهیم ، در طلب نور ! ما نه درختیم و نه خاک . پس خوشبختی را با علم به همه ی ضعف هامان در تشخیص ، باید در حریم خودمان جستجو کنیم ... حسین پناهی
-
مداد،پدربزرگ،پسرک=»داستانک پند آموز
چهارشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1391 00:44
این مطلب رو دوست گرامی مان ،رفیق گرمابه و گلستان مان ،روح الله برایمان ایمیل فرموده اند .ای وای می بایستی از معادل فارسی کلمه ی ایمیل استفاده مینمودیم ،مدتی بود که از آن به پست الکترونیکی یاد می شد که بعدها به این نتیجه رسیدند که هر دو کلمه اجنبی بوده و در نتیجه امروز تا آن جایی که آخرین خبرات به گوش مان رسیده حاکی از...
-
از دل
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 09:16
سلام مدتی ست که در گیر و دار درس و دانشگاه و کارهای روزمره همچون حیوان نجیبی در گِل ،فرو رفته ام! بعضی موقع ها یکم ریز که می شم می بینم اصلا ما این همه تلاش می کنیم آخرش که چی!نه واقعا به کجا می خوایم برسیم!؟ من که هنوز در اولین قدم ها با این همه چیزهای به ظاهر مشکل دست و پنجه نرم می کنم وای به روزهای در پیش رو! هر...
-
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
پنجشنبه 14 اردیبهشتماه سال 1391 22:01
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA بر روی ما نگاه خدا خنده می زند هر چند ره به ساحل لطفش نبرده ایم زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش، پنهان ز دیدگان خدا می نخورده ایم . پیشانی گر ز داغ گناهی سیه شود، بهتر ز داغ مهر...
-
تو فکر اینم!
چهارشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1391 12:03
افسوس بزرگ آدمی این است که می خواهد اما نمی تواند... و زمانی را به یاد می آورد که می توانست اما نخواست.؟! هر آن چه که تو تجربه کرده ای " گذشته " است و گذشته گذشت.! هر آن چه را که تجربه می کنی " حال " است و حال حضور دارد.! هر آن چه را که تجربه خواهی کرد " آینده " است و آینده باز است.!...
-
حکایتی از استاد سخن
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 13:13
روزی با گروهی از بزرگان در کشتی نشسته بودیم. قایقی که به دنبال ما در حرکت بود غرق شد. دو برادر در آن بودند و اسیر گرداب شدند.. یکی از بزرگان که در کشتی بود به یکی از کشتیبانان گفت، اگر این دو را از آب بگیری برای نجات هرکدام پنجاه دینار به تو می دهم. مرد در آب پرید و یکی را نجات داد و دیگری غرق شد. گفتم ، چون او عمرش...
-
زندگی کوتاه است!
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 00:07
هنوز هم بعد از این همه سال، چهرهی ویلان را از یاد نمیبرم. در واقع، در طول سی سال گذشته، همیشـه روز اول مـاه کـه حقوق بازنشستگی را دریافت میکنم، به یاد ویلان میافتم ... ویلان پتی اف، کارمند دبیرخانهی اداره بود. از مال دنیا، جز حقوق اندک کارمندی هیچ عایدی دیگری نداشت. ویلان، اول ماه که حقوق میگرفت و جیبش پر میشد،...
-
در ادامه ی یادش به خیر...
یکشنبه 27 فروردینماه سال 1391 23:51
کاش اون روزای زود قهر کردن و زود آشتی کردن کاش اون روزای زمین خوردن و زود بلند شدن کاش اون روزای خوب روزای قشنگ روزای شیرین روزای... اون روزایی که هیچ کدوم از دردای دنیا مال ما نبود اون روزایی که تو گریه مون می خندیدیم واقعا چقدر ...بودیم که آرزو می کردیم بزرگ شیم. هیچ وقت، این رو از ته قلبم می گم هیچ وقت ،(بازم این...
-
سه پند کامروایی
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 10:31
رروزی لقمان به پسرش گفت : امروز به تو 3 پند می دهم که کامروا شوی ... اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین غذای جهان را بخوری ... دوم اینکه در بهترین بستر و رختخواب جهان بخوابی ... سوم اینکه در بهترین کاخها و خانه های جهان زندگی کنی ... پسر لقمان گفت : ای پدر ما یک خانواده بسیار فقیر هستیم چطور من می توانم این کارها را...
-
!THAT’S MOM
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 18:57
WHEN I CAME DRENCHED IN THE RAIN وقتی خیس از باران به خانه رسیدم "?BROTHER SAID : “ WHY DON’T YOU TAKE AN UMBRELLA WITH YOU برادرم گفت: چرا چتری با خود نبردی؟ "SISTER SAID:”WHY DIDN’T YOU WAIT UNTILL IT STOPPED خواهرم گفت: چرا تا بند آمدن باران صبر نکردی؟ ".DAD ANGRILIY SAID: “ONLY AFTER GETTING COLD...
-
یک آدم ساده را دوست دارم!
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 23:53
... آدم های ساده را دوست دارم . همان ها که بدی هیچ کس را باور ندارند. همان ها که برای همه لبخند دارند. همان ها که همیشه هستند،برای همه هستند. آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاسی ساعت ها تماشا کرد؛ عمرشان کوتاه است. بس که هر کسی از راه می رسد یا ازشان سوء استفاده می کند یا زمینشان می زند یا درس ساده نبودن بهشان می...
-
کوتاه ،خواندنی
دوشنبه 21 فروردینماه سال 1391 14:57
روزی دوستی از ملانصرالدین پرسید:ملا،آیا تا به حال به فکر ازدواج افتاده ای؟ ملا در جوابش گفت:بله ،زمانی که جوان بودم به فکر ازدواج افتادم. دوستش دوباره پرسید:خوب چی شد؟ ملا جواب داد:بر خرم سوار شدم و به هند سفر کردم،در آن جا با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا بود ولی من او را نخواستم،چون از مغز خالی بود. به شیراز رفتم...
-
تبریک
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 21:57
هنوز هم نمی دانم هر سالی که می گذرد آیا یک سال به عمرم اضافه می شود یا یک سال از عمرم کم می شود. (گاندی) سلام این جمله رودوست گلم مهدی قلمی برام واسه تبریک سال نو فرستاده بود. از اینکه یه مدتی نبودم ،عذر خواهی می کنم واز اینکه از روز شروع کار وبلاگ ،با نظراتتون من رو مورد لطف خودتون قرار می دید صمیمانه تشکر و قدر دانی...
-
یک سنت!
دوشنبه 22 اسفندماه سال 1390 13:56
-
آه...
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 00:11
آدم ها لال ت میکنند بعد هی میپرسند چرا حرف نمیزنی! این خنده دار ترین نمایشنامه ی دنیاست...
-
ولی برای عــده ای چه خــوب شد نیــــــامـدی
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 17:14
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA در اضطراب چه شبها که صبح شان گم شد چـه روزهـا کــــه گـرفـتـــــار روز هـفــــتـم شد چه قدر هفته پر از شنبه شد، به جمعه رسید و جـمـعــــه روز تـفــــرّج بـــــرای مـــــردم شـد ! چه قــدر شنبـه و یـک شنبـه و دوشنـبه رسید ولی همـیشه و هـر هـفـتـه جـمـعـه هـا گم شد چه...
-
آدمی...
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 16:53
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA کلامی از شیخ بهائی: آدمی اگر پیامبر هم باشد از زبان مردم آسوده نیست، زیرا : اگر بسیار کار کند، می گویند احمق است ! اگر کم کار کند، می گویند تنبل است! اگر بخشش کند، می گویند افراط می کند! اگر جمعگرا باشد، میگویند بخیل است! اگر ساکت و خاموش باشد می گویند لال...
-
خدایا!
پنجشنبه 18 اسفندماه سال 1390 16:44
-
چه خواهد بودن
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 23:52
آسمان گو ندهد کام چه خواهد بودن یا حریفی نشود رام چه خواهد بودن حاصل از کشمکش زندگی ای دل نامیست گر نماند زمن این نام چه خواهد بودن آفتابی بود این عمر ولی بر لب بام آفتابی به لب بام چه خواهد بودن مرغ اگر همت آن داشت که از دانه گذشت گو همه پیچ و خم دام چه خواهد بودن صبح اگر طالع وقتست غنیمت بشمار کس نخواندست که تا شام...
-
قحطی امروز...
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 23:25
بیشتر از دو دقیقه وقتتون رو نمی گیره! حتما بخونیدش! Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA اوایل دهه شصت نوجوانی بیش نبودم، اما خوب به خاطردارم آن روزهایی را که تنها شامپوی موجود، شامپوی خمره ایی زرد رنگ داروگر بود. تازه آن را هم باید از مسجد محل تهیه می کردیم و اگر...
-
می خواهم پیاده شوم
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 10:41
وقتی می خواستم زندگی کنم ، راهم را بستند وقتی ستایش کردم ، گفتند خرافات است وقتی عاشق شدم ، گفتند دروغ است وقتی گریستم ، گفتند بهانه است وقتی خندیدم ، گفتند دیوانه است دنیا را نگه دارید ، می خواهم پیاده شوم . «استاد علی شریعتی»
-
قطعه
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 22:38
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA خلید خار درشتی به پای طفلی خرد بههمبرآمد و از پویه بازماند و گریست بگفت مادرش این رنج اولین قدم است ز خار حادثه تیه وجود خالی نیست هنوز نیک و بد زندگی بهدفتر عمر نخواندهای و بهچشم تو راه و چاه، یکی است ندیده زحمت رفتار، ره نیاموزی خطا نکرده، صواب و خطا چه دانی چیست؟...
-
شما کدام یک را سوار می کنید؟!
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 19:37
یک شرکت بزرگ قصد استخدام یک نفر را داشت.بدین منظور آزمونی برگزار کرد که تنها یک پرسش داشت و آن این بود: شما در یک شب توفانی ِسرد در حال رانندگی در خیابانی هستید.از جلوی یک ایستگاه اتوبوس در حال عبور کردن هستید.سه نفر داخل ایستگاه منتظر اتوبوس هستند. یک پیرزن که در حال مرگ است. یک پزشک که قبلا جان شما را نجات داده است....
-
مجادله در ادبیات بر سر یک خال
سهشنبه 9 اسفندماه سال 1390 15:08
حافظ اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را صائب تبریزی اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را شهریار اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را به خال هندویش بخشم تمام روح و...